سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دو حرفی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

منی بامبی

گاه گاه زمزمه ای خواهد بود:

کاش بمیرم..

نه اینکه هیچ صدای پرستوی دیار یاری به گوشم نرسدو

هیچ خورشید سرزمین عشقی بر من نتابد

 

میخواهم بمیرمو دوباره و دوباره باز ((من)) شوم..

من.

 

منتظر

 


سیستانا

چه بی فروغ شکسته ای

چه بی درنگ بسته ای دلت به یک امید پوچ...

 

بگری ای دل غمین

بگری تا غبار غربت دلم ز آب دیدگان شب

بسان چشمه ی زلال دشت های عشق

بشوردو روان شود

 

منی که خسته ام ز عشق..

 

منی که خسته ام ز زضجه های یک دل غریب

دوان دوان ز کوچه های تنگ و تار

به جست جوی یک صدای دلفریب

 

صدا برایم آشناست..

صدای ساز مسافریست    که مثل من..

که مثل یک پرنده رها شده..  ز میله های تنگ تن

غزل غزل ز لحظه ها صدا شده

 

منتظر

 


روزهای پاییزی

در دفتر مشقم مداد پنج را چید

مردی که شاعر بود ز ریشه رنج را چید

 

دریا ز دریا کوه به کوه ساحل به ساحل

خسته دلی غارت زده آن گنج را چید

 

بر ساحل دریا بدیدم دلبری را

مردی ز ساحل آن طناب لنج را چیده

 

در اول بازی میان شاه و سرباز

معشوق بی رحم مهره ی شطرنج را چید

 

((پاییز دلگیر است)) نظام شعر من بود

بادی وزید و اولین نارنج را چید

 

منتظر..


سوت و کور

 

شاید تنهایی من در ظلمت شب بود

که این کلمه بی جان پر از روح را ساخت

شاید هم گریزی بود بر هراز راز نهان

که بگوید راز تنهایی و سکوت را

و بگوید چه رازیست در سوت و کور خانه

آری حال می دانم سوت و کور یعنی چه

یعنی سکوت و تنهایی

کنار وحشت یک راز نهان

2حرفی

 


دنیای بی رحم

زیر بارون توی اون هوای سرد

طفلکی گنجیشک ویرون

خیس خیس..

تو دلش یه عالمه غصه و درد

یاد اون روزای پاییز

که کنار جفت مهربون و نازش

توی اون لونه ی گرم و نرم و راحت

سر میذاشت به روی شو نه های بازش

آروم آروم توی اون صدای بارون

پرای خیسشو با بالای نرمش شونه می کرد

توی گوش جفت مهربون و نازش

با صدای سرد و لرزون

با دلی پر از امید

با تمام گرمی قلب نهیفش

قصه محبتو زمزمه می کرد

اما حالا..

طفلکی گنجیشک ما

توی سرما

زیر اون بارون سرد

با دلی کوچیک و اما پر غم

یه گوشه نشسته و

گریه می کرد

زیر بالش

جفت نازش

سر به خاک گذاشته و رفته سفر..

حالا تنها توی این غربت سرد

کنج سینش انگاری یه کوه درد

تنها آرزوش فقط مرگ و مرگ..

منتظر


حرف هایی از سر سادگیم

غروب جمعه ای دل تنگ     از اواخر پاییز

پرده ای بی قرار

پنجره ای بسته

استکانی در نفس های آخر

گاهی به یاد عزیزان دور   عاشقانه ها را زمزمه می کنم

آوازهای کوچک دربدر

حرف هایی از سر سادگیم

....
شبی شفا ندیده

پرده ای کشیده و دریچه ای بسته

استکانی خالی

و هوای دلهوره در هجوم تنهایی

گاهی به وسوسه ای به کوچه های بی اجازه می زنم

کمی پوشیده حرف می زنم

و دهانم را به خانه باز می آورم

هنوز هم برای خودم مرغ سحر می خوانم

و گاهی برای تو الهه ناز

محرم ناله های من..

نای من.


جوانی

جوانی پیر


شکسته..سیر..تنها..منگ..


پریشان در خطوطی بی هدف دلتنگ


صدایش نرم


گرفته در گلویش همچو یک آهنگ دلگیر و دلی پر رنج


و هنگامی که بر می چید


بسان دست زبر باغبان لاله های سرخ


یکایک لاله ها پرپر


نشاط باغ عمر این همه عاشق


می شود خاموش..

                                           منتظر


مرگ سر سری

مرگ هر صبح به صبح پای دلم می شیند


نعره سر می دهد ای خیره سر بی سر و پا


خوف نداری که اگر سر به سرت بگذارم


سرت بالای طناب دار است؟


مرگ در هر حالتی تلخ تر است   اما من..


دوستتر دارم که چون از ره در آید مرگ


در شبی آرام..


چون شمعی شوم خاموش. 


منتظر


غریبه

خدایا چه گویم؟ به که گویم؟


من خودم را ز کجای این نهانخانه بجویم؟


مهربانم دوست دارم بنویسم..


من بدون تو تمامم..


یه سرابم..


من بدون تو در اینجا که دگر یار ندارم


خدایا ای غزل خوانده ز رؤیا  من در این خاک غریبم


یه حقیرم که به دیدار وصالت دوست دارم که بمیرم


جان من در کف دستت.. عشق من در بر رویت..


ببرم..بار گناهم مثل کوهی که خرامان ز پس دشت خراب است


مثل ابرای سیاهی که سبکبال به هر روی روان است


بنوشتم ز قلم های سیاهم


که خدایا من بدون تو تمامم..


یه سرابم..


من بدون تو در اینجا که دگر یار ندارم

 

منتظر