مستنوی
کافیست به می خوردن ، رحمی ز پیمانه
جان نیست دگر بر تن ، ما را که برد خانه؟
ساقی بگیر از من جام و قدح و خم را
مجنون به سخن آمد ، ای عاشق دیوانه
مجنون به تو می گویند با باده ی در دستت
من مست ز لیلی و تو عارف می خانه
هوشی که برفت از سر ، یک جام غزل آید
شاعر بسرای می را یک جرعه جانانه
مونس به دل ما شد زین گوشه ی می خانه
ای جام شراب سرخ ما را که برد خانه؟
منتظر..